سور عشق
تنهایی ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ …
ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ، ﮔﺎﻩ آنقدﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ …
ﮔﺎﻩ آنقدر ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ …
آنقدﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ حرف ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ…
ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯﻧﻤﯿﺸﻮﺩ!
ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ
ﻧﻬﺎﺭ ﻫﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ.
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ.
ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ
ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ …
اذت دنیا...
داشتن کسی است
که دوست داشتن رابلداست
به همین سادگی....
این روزها
گفتن دوستت دارم!آنقدرساده است که میشودآنراازهررهگذری شنید..
امافهمش...
یکی ازسخت ترین کارهای دنیاست.
سخت است اما زیبا...!
زیباست
برای اطمینان خاطریک عمرزندگی
تابفهمی وبفهمانی...
هردوره گری لیلی نیست...
هررهگذری مجنون...
وتوشریک زندگی هرکسی نخواهی شد
تابفهمی وبفهمانی...
اگرکسی امدوهمنشینت شد
درچشمانش باید...
ردآسمان خداباشد
وباید برایش
ازمن گذشت
تابه مارسید...!
خدایا آغوشت راهمین حالانیازدارم
همین حالا که درکنج ویرانه های این دنیا بایک بغل حسرت نشسته ام..
آغوشت رابرای روزهای تنهاییم نیاز دارم
دستانت راکه بازکنی/ هرجاکه باشم خودم رابه آغوشت میرسانم
توکه باشی/دنیا باهمه ی تاریکی هایش برام زیبامی شود
مهربانم/صدایم کن که صدایت همچولالایی مادرانه برایم شیرین است
گلایه هایم رانادیده بگیر/توخودت خوب میدانی که دیگربه جزتوکسی روندارم...
تنهایی یعنی...؟؟
متاسفم دلم...
هیچ کس نگرانت نیس...!!!
یکی بود یکی نبود...
هرکی بود غریبه بود...
ازدلم خبرنداشت...
که توروازدلم ربود...
هرکی بود هرچی که داشت...
قدمن عاشق نبود...
واسه چشمانت سیات...
بخدالایق نبود...
گول نگاهشو خوردمو...
دلم روبستم به چشاش...
دیوونه بودم مثل شمع...
یه عمری آب شدم به پاش...
بعدیه عمرآزگار...
عشق منوکنارگذاشت...
رفت پی عشق دیگه...
اونم سپرد به روزگار...
ازاولش هیچکی نبود...
هیچکی به دادم نرسید
قصه من به سررسید...
دلم به عشقش نرسید...
توهیچ نقطه ضعفی نداشتی...!!
ولی من داشتم!!!!!
من عاشقت بودم...
باید عاشق باشی تابفهمی:
نگاه سردیعنی چی؟!
دست سردیعنی چی...؟
حرف سردیعنی چی؟؟
درمقابل دوستت دارم گفتنت
سکوت سردیعنی چی؟؟
باید عاشق باشی تابفهمی گرمای حرف ونگاه ودستت
وقتی به سرمای اوبرخوردمیکند..!!
چگونه روزگاربخارمی شود..؟؟!!
چنان دل کندم از دنیا که شکلم،شکل تنهایست.ببین مرگ مرا در خویش،که مرگ من تماشایست